بازخوانی تجربیات بازسازی مناطق سانحه دیده در گفت وگو با روزنامه شرق
بازسازی و مساله حقوق اساسی زلزله زدگان
برای شروع بحث لطفاًسوابق خودتان را در رابطه با بازسازی مناطق سانحه دیده بیان بفرمایید.
امتیاز:
من سال 1365 درگیر بازسازی مناطق سانحه دیده بوده ام. در آذرماه این سال در جنوب کشور سیل عظیمی آمد که برخی از شهرستانهای استان بوشهر، فارس و کرمان را شامل میشد. در آن سال حضرت امام (ره) پیامی صادر کردند و جناب آقای رسولی محلاتی را به عنوان نماینده خود در این ارتباط منصوب کردند. ایشان از من خواستند که با حضور در بنیاد مسکن این مسئولیت را بپذیرم. پس از آن نیز در پایان جنگ در طراحی نظام بازسازی مناطق جنگ زده خصوصاً در حوزه روستایی مسئولیت داشتم. پس از وقوع زلزله رودبار و منجیل که بزرگترین و مخربترین زلزله دهه های اخیر در ایران بوده است، مسئولیت بازسازی مناطق زلزله زده منطقه گیلان و زنجان و بخش هایی از اردبیل را برعهده داشتم. در این زلزله 220 هزار واحد مسکونی از تخریب جزیی تا ویرانی کلی در شره و روستاها آسیب دیده بودند و ما می بایست این تعداد پرونده را مدیریت میکردیم.
استراتژیهای کلی اتخاذی چه بود و درسی که از این مجموعه اقدامات میتوان گرفت چه بود؟ کدام مثبت بود که نگهش داشتهاند و کدام را نه ؟
معمولاً در بازسازی اصلیترین محوری که ما به آن توجه میکردیم و به نظر من کلیدی ترین محور و نقطه اساسی بحث بود، این بود که ما در واقع فرد آسیبدیده را میگذاشتیم محور کار و بقیه به او کمک می کردیم. در واقع فرضیه بنیادین ما این بود که آنکه باید دارایی های آسیبدیده را بازسازی کند، آن، خود فرد آسیبدیده است و نه هیچ کس دیگری! رویکرد بنیادین ما در واقع این بود که کسی که آسیب میبیند دچار محجوریت نمیشود که نیاز به ولی و یا قیم داشته باشد. او از نظر مالی آسیب دیده است لیکن، خودش باید زندگی خودش را بازسازی کند. تنها مشکلی که وجود دارد این است که در واقع چون هم فرد آسیب دیده و هم منطقه سانحه دیده در شرایط فوقالعاده است، نیاز به یک نوع کمکهای فوقالعاده است. اما این وضعیت هیچ گاه سبب نمی شود که مقامات مسئول جانشین فرد آسیب دیده شودند و بخواهند برای زندگی او تصمیم بگیرند. بنابراین، بازسازی باید با مدیریت و مسئولیت فرد آسیب دیده صورت گیرد و نه هر فرد دیگری. این کلیدیترین بحثی بوده که ما همواره داشتیم و به آن توجه میکردیم. در برابر اینهم مقاومت های زیادی وجود داشت. معمولاً وقتی جایی تخریب میشد، افراد، چه گروههای مردمی و غیردولتی داوطلب و چه نهادهای نظامی، دولت، سازندگان و دستگاههای امدادی فکر میکردند که اینها دانش فنی، امکانات، پول و قدرت سازماندهی دارند و قصد خیر هم دارند و از سوی دیگر افراد آسیب دیده فاقد اکثر این توانایی ها هستند، پس بسادگی آنها می توانند جانشین افراد آسیب دیده شوند و از طرف آنها تصمیم بگیرند. مدیریت چنین صحنه ای کار بسیار سختی است. چون گفتن این حقیقت به عده ی کثیری که اکثریت آنها قصد خیر دارند و به حسب ظاهر دارای توانایی های فنی و اجرایی مناسب و قدرت مالی نسبی نیز هستند که شما در واقع اشتباه می کنید که فکر می کنید می توانید از طرف افراد آسیب دیده تصمیم بگیرید، به نحوی ممانعت از کار خیر محسوب می شود و خلاف فضای احساسی حرکت کردن است. همان اتفاقی افتاد که در بم رخ داد. میخواستند خانه پیشساخته بسازند، که ساختند. وارد زندگی مردم شدند. فکر میکردند چون منقه ویران شده است بنابراین، مثل یک بیابان میماند. مثل یک صفحه سفید است که هرچی دوست دارند می توانند روی آن نقاشی کنند. مثلا شهرسازی جدید کنند. حالا اگر کسی میگفت که اینجا وجب به وجبش به مردم تعلق دارد. اعم از تعلقات مالکیتی؛ به ویژه پس از سانحه مساله حقوقی وراثت یک مساله فوری و بسیار مهمی است، و یا تعلقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، بیان این مطالب شکل مقاومت بخود می گرفت. به هر روی، انفعال افراد آسیب دیده در روزهای اول و میلبه مداخله گسترده از سوی دولت و نیروهای داوطلب واقعیت خارجی روزهای ابتدایی پس از سانحه است. لیکن با گذشت زمان فضا کاملا تعغییر پیدا می کند. فضای احساسی فروکش می کند. نیروهای داوطلب کم کم منطقه را ترک می کنند و افراد آسیب دیده خودشان را پیدا می کنند و شروع می کنند به بازسازی روحی وفیزیکی خودشان. به تدریج مخالفت با تمام مداخلات صورت گرفته اظهارمی-شود و منطقه سانحه دیده وارد بحران نارضایتی از اقدامات انجام یافته، واکنش به تعهدات انجام نیافته، و حجم عظیمی از انتظارات ایجاد شده و برآورده نشده می شود. بنابراین، در برابر دو رویکردی که وجود داشت. ما معمولاً رویکردمان رویکردی آسیبدیده محور بود و در برابر رویکرد ما، رویکرد مداخلهمحور خیلی شدید با قدرت سیاسی زیاد و با ظاهر اجتماعی خیلی موجه وجود داشت. خیلی تلاش شد که این ایده جا بیافتد و تا حدود زیادی هم در سوانح بعدی همین استراتژی تعقیب شد تا زلزله ی بم. تصورم این است که در زلزله بم کار از دست در رفت و دوباره استراتژی مداخلهگرایانه ظهور پیدا کرد. از جزئیات خبر ندارم، چون حضور اجرایی نداشتم. اما همین که موضوع را از دورادور پی می گرفتم، حسم این است که از این استراتژی عدول شد.
این که شما فرمودید رویکرد آسیب دیده محور داشتید، آیا در جهاد سازندگی و جریان بازسازی مناطق جنگی در دوران جنگ نیز چنین نظری داشتید؟
بله . در جهاد قبل از پذیرش قطعنامه در نخست وزیری جلساتی برگزار میشد که با این هدف که زندگی در مناطق جنگزده حتی در دوره ی جنگ باید جریان داشته باشد و مضافا آنکه برای بازسازی این مناطق پس از پایان جنگ آمادگی داشته باشیم. در آن زمان نیز با دو سؤال اصلی روبرو بودیم: یکی مدیریت اجرایی بازسازی و دیگری روش تامین مالی بازسازی. آن زمان نیز همانند مطالب پیش گفته دورویکروجود داشت: یکی آنکه دولت مسئولیت هردو بحث را برعهده دارد؛ بنابراین، دولت هم باید ساختمان های آسیب دیده را با منابع خودش به عنوان غرامت به جنگزدگان بهتر از گذشتاه بسازد. رویکرد دیگر نیز این بود که افراد جنگزده باید خودشان زندگی خودشان را بسازند و دولت باید به آنها کمک ویژه بکند! ما رویکردمان روشن بود. رویکردی که از قبل داشتیم، رویکرد جنگزده محور بود لیکن، در برابرش مقاومت خیلی زیادی وجود داشت. راجع به تأمین مالی ما یک بحث حقوقی را نیز مطرح می کردیم. ما موافق استفاده از اصطلاح غرامت جنگزدگان نبودیم. اگر به ادبیات بازسازی مناطق جنگ زده مراجعه کنید بر خلاف نظر ما هیچوقت و در هیچجا عنوان کمک به جنگزدگان را نداشتیم. عنوان ردیف بودجه ای غرامت بود. من خیلی با عنوان غرامت مخالف بودم و در هر جلسه ای اگر فضا فراهم می-شد آن را مطرح می کردم. از نظر من، غرامت را کسی میدهد که به کسی آسیب زده باشد. دولت ایران که به جنگزدهها آسیب نزده بود. آن که باید غرامت میداد دولت عراق و صدام حسین بود نه دولت ایران، که گویا فراموش شده است. بله اگر غرامتی از دولت متخاصم دریافت شد، می توان در باره توزیع آن بین آسیب دیدگان فکر کرد. لیکن در آن زمان، ما صرفا می بایست به عنوان کمک به جنگ زدگان فکر می کردیم. آن زمان هم تب و تاب سیاسی و اجتماعی به نفع دادن غرامت، کمک بلاعوض، مداخله گسترده و سیاست هایی از این قبیل بود.
این اتفاقات در جنگ یا سانحه تفاوتی هم دارد؟ مثلا در جنگ میگویند کار دشمن است، لیکن در سانحه می گویند کار خداست؟
هر چند من شخصا مهندس راه و ساختمان می باشم لیکن، اساساً بحث بازسازی را عمدتا یک بحث اجتماعی می دانم. جنبه ی فنی آن ساده ترین قسمت ماجراست. سؤال این است که اگر کسی دچار سیل یا زلزله یا جنگ شد، با چه مبنای قانونی، حقوق و از همه مهم تر اخلاقی دولت میتواند در زندگی فردی وی دخالت کند؟ کمک کردن ظاهر اخلاقی دارد لیکن، وقتی تبدیل به مداخله شد، صد درصد غیر اخلاقی می شود. چگونه میتوان در زندگی کسی که سانحه دید مداخله کرد، برای او قیم مآبانه خانه ساخت و به او گفت برو در این خانه سکونت کن!
بدو نآنکه از او سؤال شودچه میخواهد؟
حتی اگر پرسیده شود! اساسا، ما چهکارهایم که جانشین فرد سانحه دیده شویم؟ این از آن چیزهایی است که جای بحث تئوریک زیاد دارد از جهات مختلف. به نظرم مداخله با نیات انسانی واقعی صورت میگیرد ولی به نظر من ماهیت آن صد در صد غیر اخلاقی است. به باور من، مداخله در زندگی فردی آسیب دیده با یک فرض پیشین مبنی بر محجور بودن وی صورت می گیرد حتی اگر چنین فرضی اعلام نشود و یا در لحظه مداخله چنین نیتی درکار نباشد، لیکن نتیجه ی کار یکی است. مدعای من این است مداخله در بازسازی دارایی های خصوصی با اصل اراده ی فاعلی شخص آسیب دیده در مغایرت است و چون نتیجه ی آن تعدی به حریم خصوصی افراد در حالت عسرت است، این اقدام یک کار غیر اخلاقی است، هر چند ظاهر خیرخواهانه داشته بلاشد. من هنوز با کسی برخورد نکرده ام که چنین بحثی را در باب اخلاقی و یا غیر اخلاقی بودن اقدامات مداخله جویانه در جریان بازسازی مناطق سانحه دیده طرح کرده باشم. لیکن خیلی تمایل دارم به نحوی موضوع در مجامع علمی طرح و در باره ی آن گفتگو شود.
یک روندی درست شد. یکی از مسئولان بنیاد مسکن میگفت که سوسنگرد همزمان با جنگ بازسازی شد اما هویزه بدون مردم. مردم که آمدنداز آنچه ساخته شده بود استقبال نکردند. یعنی بودن آدم ها در منطقه سانحه دیده یا نبودنشان مهم است. لیکن سؤالاین است که عدم حضور مردم آیا این قدرت را به متولی بازسازی نمیدهد که ازطرفشان تصمیم بگیرد؟
پاسخ سؤال شما از نظر من منفی است. لیکن، همین بیان دارای نکته اجتماعی ارزشمندی است. وقتی ما جانشین آدم سانحهدیده شدیم و از طرف وی تصمیم گرفتیم، دیگر وی حس تعلقی به آنچه ما بازسازی کردهایم ندارد. آنوقت آثار این حس عدم تعلق همان است که آن آقای کارشناس به شما گفتهاند. من میگویم یکی از دلایلی که آبادان هنوز بعد از 22 سال آبادان نیست و خرمشهر هنوز خرمشهر نیست، این است که ما از طرف خودمان تصمیم گیری کردهایم. منظورم از ما، دولت است. اگر افراد خودشان خانهشان را میساختند دیگر مساله کمی حضور ساکنان قبلی، ضعف بازسازی اقتصادی منطقه و نارسایی در شکلگیری زندگی اجتماعی در منطقه بروز نمی کرد. در واقع شما در بازسازی میبینید که قاعدتاً هدف از بازسازی خرمشهر که بازسازی خانهها یا ساخت فیزیکی نبود، بازسازی زندگی اجتماعی و سازمان اجتماعی در خرمشهر بود. در غیاب شهروندان، فیزیک درست کنید، خیابان، تأسیسات زیربنایی، خانه، مدرسه، بیمارستان! در غیاب انبوه شهروندان چه سود؟ از این رواست که میگوییم در واقعیت باید شهروند و آسیب دیده محور باشد. این داستان آن جاهایی است که با نیت های خیرخواهانه روش های بدی انتخاب می شود. تا آنجا که من اطلاع دارم یکی از مسائل عمده مناطق جنگزده بعد از 22 سال، هنوز هم سازمان اجتماعی مناطق جنگ زده است.
بله خیلیها بر نگشتند.
و سازمان اجتماعی این مناطق چه تفاوتهایی کرده است. مثلا من سازمان اجتماعی کرمانشاه را از پیش از جنگ و پس از آن دیده ام. اساساً سازمان اجتماعی کرمانشاه دچار تحولات بنیادین شده است. مهاجرت های بزرگی صورت گرفته است. عده ی زیادی از ساکنان پیشین این شهر را ترک کرده اند و عده ی دیگری، حتی از عراقیان به آن مهاجرت کرده اند. بافت اجتماعی شهر دچار تحولات کلی شده است. ساختار اقتصادی شهر دچار تحول کلی شده و ... ولی سؤال این است که آیا وضع بهبود پیدا کرده است؟ من می دانم که دولت در این شهر همانند سایر مناطق جنگ زده هزینه ی زیادی انجام داده است؟ لیکن آیا می توان مدعی بهبود کارکرد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی این شهر بود؟ یک گشت وگذار عادی در شهر به شما نشان می دهد که کیفیت زندگی در شهر بسیار نازل است. تخریب محیط زیست گسترده است. بخشی از بافت اجتماعی ساکن، حالت کولی نشینی دارد و حس تعلقی به شهر ندارد؛ یعنی همان رویکرد مسافر و مهاجر به مکان. این منظره را کم وبیش در آبادان و خرمشهر نیز دیده می شود. حتی در جاهایی که از جنگ فاصله داشته اند مانند شوشتر که خط مقدم محسوب نمیشود. حتی در دزفول هم این تغییر بافت را میبینید.
به عنوان کسی که دست اندرکار بوده اید و در برخی برنامهریزی ها مشارکت داشته اید، بفرمایید کدام بخش از بازسازی کار دولت است و کدام بخش کار مردم است؟
این که روشن است هرچه که عمومی است وظیفه دولت است و هرچه به زندگی و مالکیت خصوصی برمیگردد وظیفه مردم است. مهم این است که شما اینها را چگونه همراستا قرار دهید که در واقع نرخ بهرهوری اجتماعی بازسازی افزایش پیدا کند. شما مثلا میگویید بیایید خانههایتان را بسازید، لیکن بلافاصله باید بازسازی خدمات زیربنایی آغاز شود تا این دو هماهنگ با هم پیش روند وگرنه هم افزایی صورت نمی گیرد. در واقع بازسازی نتیجه-ی گفتگوی بین شهروندان و مسئولان بازسازی است. نکته ی مهم در این گفتگو روش ایجاد اعتماد اجتماعی است. از جهت رفتار اجتماعی، آسیب دیدگان خیلی دیر به افراد به ویژه مسئولان اعتماد می کنند، هر چند هیچ گاه چنین امری را بروز نمی دهند. تا وقتی مسئولان هدایا و کمک هایی را به رایگان به آنها می دهند، آنها دلیلی ندارد که از پذیرش آنها امتناع کنند. لیکن، اعتماد به مسئولان وقتی بروز خارجی پیدا می کند که یک تقسیم کار روشن و صریحی بین مسئولان و آسیب دیدگان صورت گیرد و اسیب دیدگان در عمل قبول کنند که به آن تقسیم کار وفادار باشند و از خودشان به اصطلاح مایه بگذارند. معمولا در این موقعیت ها آسیب دیدگان اولویت های خود را در نظر می گیرند و به این دستورها توجهی ندارند. در مناطق زلزله زده گیلان و زنجان برای انجام یک گفتگوی مؤثر، نهادی درست کردیم به عنوان کمیتههای بازسازی روستا که متشکل از ریشسفیدهای روستا بودند در عوض شوراهای روستایی که البته در آن زمان چندان هم عمومیت نداشتند. لیکن در هر صورت ما تعمد داشتیم که از ریش سفیدان استفاده کنیم. چرا که شوراها معمولا واسطه ی یک سویه توزیع منابع دولتی بین روستائیان هستند لیکن، جایی که نیاز باشد از امکانات روستائیان به نفع یک هدف خاصی استفاده شود، این ریش سفیدان هستند که می توانند مردم روستا را بسیج کنند. به هر روی، تلاش ما این بود که در مورد اولویت های بازسازی در هر ورستا با اهالی آن به توافق برسیم. در واقع این کمیته ها واسطه هایی بودند برای گفتگو و مبادله اطلاعات و اتخاذ تصمیم. بدینوسیله امکان مشارکت روستائیان فراهم می آمد، آن گاه توزیع مصالح ساختمانی، اولویت کارکرد ماشینآلات، تامین نیروهای فنی، و مسائل مهندسی و فنی از این طریق با روستائیان هماهنگ می شد. این کمیته ها به دلیل موقعیت اجتماعی که در میان مردم روستا داشتند می توانستند از جانب آنان ایجاد تعهد کنند و آن را عملی سازند. در واقع ما یک سازمان اجتماعی درست کرده بودیم و ان هم مایه موفقیت و سرعت بازسازی در مناطق گیلان و زنجان بود. ما حدود 220 هزار پرونده داشتیم. حجم کار بسیار زیاد و پراکنده ای بود. با این وجود پرونده این بازسازی عمدتا ظرف دو سال بسته شده، حال آنکه پرونده ی مناطق جنگ زده بیش از 15 سال باز بود. بازسازی بم بیش از 5 سال بطول انجامید. مشکل آنها از نظر من ضعف سازمان اجتماعی بازسازی بود.
این که نتیجه خوب گرفتیم و دوباره گذاشتیم کنار و از اول شروع کردیم این خیلی صدمه میزند؟
هم چنانکه گفتم حادثه که رخ میدهد، به دلیل فضای احساسی که ایجاد می شود، تمایل به مداخله افزایش پیدا میکند. در ایران مشکل ما این است که یادگیری های فردی درسطح بالایی، لیکن یادگیری های جمعی و اجتماعی به دلیل ناپایداری نهادهای مدنی در سطح بسیار نازلی است.
این اتفاقی که در ژاپن افتاد پارسال و همهجا صحبت کردند که مردم خوب از کنار قضیه در میآمدند....
این رفتار در واقع بازتابی است از سازمان اجتماعی آن جامعه است. در جامعه ای که حقوق اساسی، حقوق شهروندی و مسائل اخلاقی در شرایط عادی مبنای سازمان اجتماعی است و شهروند و دستگاه اجرایی به آن پایبندند در زمان فاجعه هم نیز خوب عمل می کند. لیکن وقتی این حقوق مساله دست دوم باشند، رفتارها بسیار فرصت طلبانه و لحظه ای می شود. از این رو است که مسئلی چون حقوق شهروندی، اخلاق عمومی، سازمان اجتماعی و مسئال اجتماعی در بازسازی برای من بسیار مهم است. به نظر می رسد شما خیلی دوست دارید که من در باره ی سازمان اجرایی کار برای شما صحبت کنم لیکن، از نظر من این مسائل بنیادین مهم ترند. مساله ی من حقوق شهروندی فرد زلزله زده است.
خیلیها میگویند مسالهای اجتماعی است. ولی نهایتا نیاز به طراحی فنی هست. به نظر شما مفاهیمی چون مشارکت و توسعه پایدار در بازسازی چه معانیی دارند؟
اجازه دهید از آخر شروع کنیم. فرض کنید من یک فرد زلزله زده هستم و می خواهم طرحی برای منزلم تهیه کنم. قاعدتا فرض هم بر این است که از زلزله درس بگیریم و این بار ساختمان ها را بطور مقاوم در برابر زلزله بسازیم. بنابراین من به یک طرح معماری و یک طرح مهندسی نیاز دارم تا بر مبنای آن خانه ام را بسازم. یک وقت این است که دولت امکان دسترسی من به مهندسان معمار و محاسب را تسهیل می کند، خیلی خوب است. لیکن یکبار بحث این است که مسئول دولتی بازسازی طرح های مشخصی را تهیه کرده و من مقید به استفاده از آن ها هستم. این به معنی آن است که آنها بهتر صلاح زلزله زده را می دانند. این به مفهوم عدم رعایت حق انتخاب فرد زلزله زده! وقتی چنین بحثی مطرح می شود به راحتی پاسخ می شنوید که اینها حرف های فانتزی است! در این هیاهو، مساله آزادی و حق انتخاب برای زلزله زده چه اهمیتی دارد؟ این حرف ها مربوط به شرایط عادی است و قابل تسری به شرایط زلزله نیست! اینها ظاهرش حرف های غیر فوری، غیر مرتبط و غیرضروری است. اما در واقع جان مطلب در همین نکته های است. به محض اینکه من به خودم اجازه بدهم حق انتخاب را از زلزله زده بگیرم دیگر مشارکت معنی نمی دهد. تصور ما این است که چون فرد زلزله زده مستاصل است بنابراین، مسلوب الاراده هم هست، که نیست! اجازه دهید باز یک گام عقب تر برویم و فرایند تصمیم سازی، تصمیم گیری و اجرا را در مناطق زلزله زده آزمون کنیم. من این را نظام حکمروایی در بازسازی در منطقه سانحه دیده نام گذاری می کنم. در این چارچوب، اولین و ضروری ترین کالای عمومی مورد نیاز مناطق سانحه دیده، بازسازی زندگی و سازمان اجتماعی محل مورد سکونت آن ها است. بازسازی نظام تولید، نظام فعالیت های اقتصادی، نظام توزیع کالا و خدمات، نظام هم کاری های اجتماعی بسیار مهم تر از بازسازی خانه ها است و اساسا آن ها پیش زمینه ی بازسازی خانه ها است. خوب در این ارتباط، اصلیترین حق چیست؟ پرواضح است؛ حق آزادی انتخاب. ولی پدرسالارانه میگوییم بابا این بیچارهها الان آواره اند! ولی آواره گی به مفهوم سلب حق نیست. مشارکت از بالا به پایینی که ما تعریف می کنیم با نظام حکمروایی بر مبنای اراده عمومی کاملاً متفاوت است. من خیلی دوست دارم توجه شما را برگردانم به این جنبههای حقوق اساسی شهروندی آسیبدیدگان از سوانح. چون به نظر من عدم توجه کافی به حقوق اساسی است که باعث شده است به عنوان مثال سازمان اجتماعی فعال و خلاق بسیاری از شهرهای جنگ زده که میلیاردها تومان در آن ها چون آبادان، خرمشهر و کرمانشاه هزینه شده است، شکل نگیرد. چون شهروندان سابق آن سهم کمی در تصمیم های اتخاذ شده درآن دارند. من نتیجه این نوع اقدامات را فاجعه بازسازی می نامم. فاجعه ای که عمدتا بر مبنای نیت های کاملا خیرخواهانه شکل می گیرد. از یک سو، حق انسانی افراد از آنان سلب شده است و از سوی دیگر، همه می خواهند به آنان خدمت کنند. این بحثها پایه ای است و اگر بتوانیم آن ها را درست تعریف کنیم نتیجه ی کار خیلی متفاوت خواهد شد. ما نیاز داریم در بازسازی نظام های حکمروایی مشارکت جویانه محلی را مبنای کار قرار دهیم.
قدری در باره ی نظام تامین مالی و تدارک کالا ومدیریت ساخت در بازسازی از گیلان و زنجان توضیح دهید.
آنجا فرض بر این بود که این افراد آسیب دیده خودشان مسئولیت بازسازی خانه هایشان را بر عهده داشته بلاشند و منابع مالی در قالب تسهیلات از بانک دریافت کنند. کمک های مالی دولت، مبلغی در ابتدای کار جهت ایجاد سرپناه اضطراری بود و قدری هم به عنوان پرداخت مابه التفاوت سود ترجیحی بود که دولت برای تسهیلات بازسازی منظورکرده بود. پرداخت نقدی ایجاد سرپناه اضطراری به آسیب دیدگان باعث می شد که آنها این مبلغ را در ملک خودشان هزینه کنند، لذا ضمن تسریع در جریان بازسازی واحدها، از دو باره هزینه کردن امتناع می شد. در کنار این، با هم کاری سازمان نظام مهندسی و تامین نیروی کار فنی از سایر استانها امکان دسترسی افراد به خدمات مهندسی و فنی تسهیل گشت، هم چنین با نوسازی سازمان بازار تدارک و توزیع کالا، و هم چنین تامین ماشین آلات و هم چنین ایجاد کمیته های روستایی امکان دسترسی آسیب دیدگان به ماشین آلات، مصالح ساختمانی استاندارد و نیروی فنی تسهیل و فراهم می آمد. لیکن به هر روی، این فرد آسیب دیده بود که با مهندس و یا بنا قرارداد کارمی بست و نه ما! فرض ما بر این بود که اگر مثلا سازمان محلی امکان تدارک آن حجم از مصالح را به شکل فوقالعاده ندارد، ما به آن سازمان کمک کنیم و نه آنکه خودمان سازمان موازی ایجاد کنیم. افراد آسیب دیده خودشان انتخاب میکردند و خرید میکردند و نه اینکه ما برایشان خرید کنیم. حتی ما کانالهای عرضه را عوض نمیکردیم. این موضوع در باره ماشینآلات و نیروی انسانی صادق بود اگر این نیروی انسانی منطقه امکان پاسخ به این تقاضای یکباره را نداشت، ما میتوانستیم کمک کنیم و از سایر مناطق نیرو بیاوریم، اما مردم خودشان با بناها قرارداد بنویسیند. ایده ما این بود که ما نقش تسهیل کننده داشته باشیم تا سازمان اجتماعی بتواند خودش را بازسازی کند و توانمند شود. ما اصلاً بر این باور نبودیم که سازمان اجتماعی را حذف کنیم تا فردا هرکی آجر و تیرآهن می خواهد بیاید از ما بگیرد. ما فقط به عنوان یک نیروی واسطی بودیم که هدفمان توانمندسازی سازمان اجتماعی بود. ما بیش از این برای خودمان نقشی قائل نبودیم.
و نکته آخر!
اگر بازسازی منجر به توسعه کالبد همراه با ارتقای فهم عمومی از حقوق شهروندی و مشارکت آنان در آبادانی محل خود نشود ناموفق است. کالبد هدف نیست، انسان ها هدف هستند!
گفت وگو از: فرشته نویدی مجد